بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
آیات قرآن و روایات اهلبیت هر دو میزان الهی در بین مردم هستند که مردم باطن خود، اندیشههای خود، اخلاق و اعمال خود را با این دو میزان الهی اندازهگیری کنند که اگر درست باشد پایبند بمانند و اگر درست نباشد اصلاح کنند.
روایت بسیار مهمی را از رسول خدا(ص) نقل کردند که حضرت شش مطلب را بیان میکنند و انسان خیلی آسان میتواند خودش را با این شش مطلب معیارگیری کند. مطلب دربارهٔ سخن گفتن است، حرف زدن و تکلم که وجود مبارک رسول خدا(ص) میفرمایند: زبانتان را به دروغ باز نکنید «اذا حدثتم فلا تکذبوا».
من یک جملهٔ خیلی مهمی برایتان عرض کنم امیدوارم که همیشه یادتان بماند و آن این است که خداوند متعال هیچ انسانی را نیازمند به گناه خلق نکرده است، البته قرآن میفرماید: انسان نیازمند است ولی نه نیازمند به گناه! در وجود و باطنش نیازمند به حقایق الهیه است و برای بدنش نیازمند به حلال است، اما برای گذران زندگیش یا حل مشکلاتش اصلاً نیاز به گناه ندارد، چون گناه کلید حل مشکل نیست و مال حرام هم برای بدن رقم زده نشده است. خب وقتی من نیاز به گناه ندارم و نیازمند به گناه آفریده نشدم چرا در کلامم و در سخنم متوسل به دروغ شوم؟ چرا تکیه به دروغ کنم؟ این یک مطلبِ این روایت.
مطلب دوم روایت بحثی گسترده دارد که من به نظرم نمیآید حتی امشب و فردا شب هم تمام شود و چهار مسألهٔ دیگر روایت میماند، ولی برای اینکه بدانید این ششتا چیست این را متنش را میخوانم «اذا حدثتم فلا تکذبوا» دروغ نگویید، «اذا وعدتم فلا تخلفوا» قرارداد و پیمان میبندید و وعده میدهید تخلف نکنید، به وعدهتان عمل کنید.
«و اذ انتمنتم فلا تخونوا» اگر مردم، اقوام، خانواده و دوستان شما را به عنوان امین شناختند؛ یعنی یقینشان شد که شما امین هستید، پیغمبر(ص) میفرماید: خب به اندیشهٔ مردم نسبت به خودتان خیانت نکنید، امانتداریتان را حفظ کنید، حالا هر امانتی که در اختیارتان گذاشتند.
چهارم که این چهارمی هم اگر عمل نشود مولد سنگینترین خطرات برای شخص و برای خانواده است «غضوا ابصارکم» از چشمدوزی به نامحرمان اجتناب کنید، جلوی چشمتان را بگیرید، چه نیازی دارید به نامحرم نگاه کنید؟! نگاه کردن به نامحرمان جز تحریک حالاتی که انسان را به گناه میکشد چه سودی دارد؟!
پنجم «و احفظوا فروجکم» از اینکه وارد شهوت حرام شوید خودتان را حفظ کنید، خب شما میدانید شهوات حرام چند مورد دارد؟ حالا یکیش که معروف است، یکی دیگرش هم که در کشورهای غربی خیلی معروف است زناست، شما نگاه پروردگار را راجع به زنا در قرآن ببینید: «إِنَّهُ کٰانَ فٰاحِشَةً وَ سٰاءَ سَبِیلاً» ﴿الإسراء، 32﴾ زنا فاحشه است؛ فاحشه یعنی زشتیِ سنگین، خب این سنگینیش را چه کسی میبیند؟ خدا! زنا مثل این است که یک سنگ آسیا به آدم ببندند و او را داخل جهنم بیاندازند، اصلاً کشانندهٔ به آتش است، در سورهٔ فرقان میگوید: «وَ مَنْ یفْعَلْ ذٰلِک یلْقَ أَثٰاماً» ﴿الفرقان، 68﴾ زناکار مسلماً با آتش جهنم برخورد خواهد کرد! خب خیلی زشت است، خدا میداند چقدر زشت است، ممکن است من بار زشتیش را نفهمم و بعد پروردگار ادامه میدهد: «وَ سٰاءَ سَبِیلاً» ﴿النساء، 22﴾ بد راهی است، پیمودن راه زنا، پیمودن راه بدی است!
اما ششم «و کفوا ایدیکم و السنتکم ان الناس نهان المومنین ان الناس» ناس در اینجا؛ شامل بیدین میشود، شامل مسیحی، یهودی، زرتشتی، غیرشیعه و لائیک میشود. پیغمبر(ص) میفرماید: شما دستتان و زبانتان را از اینکه وارد تجاوز به حقوق مردم شود نگه دارید؛ تا آخر عمر نگذارید این انگشتها و این دست امضای خائنانه بکند، در خانهٔ کسی را باز کند، قفل جایی را باز کند، علیه کسی به ناحق بنویسد، نگذارید این کار از دستتان صادر شود، زبانتان هم همینطور؛ مردم را با زبان آزار ندهید. مردم وقتی بشنوند من غیبتشان را کردم خیلی اذیت میشوند. مردم بشنوند که من به آنها تهمت زدم خیلی برایشان سنگین است. بفهمند که زبانِ من برخلاف اخلاق و انسانیت و دین کاری در حقشان کرده خیلی رنجیده میشوند.
این ششتا مسأله، آن وقت پیغمبر(ص) اول روایت میفرمایند: شما ترک این ششتا مسأله را از من بپذیرید که این ششتا کار را انجام ندهید «اتقبل لکم به الجنه» من هم بهشت را برای شما ضمانت میکنم.
خب این کل متن روایت و اما ما یک جملهاش را تا جایی که لازم بود توضیح دادیم، وقتی سخن میگوییم دروغ نگوییم!
جملهٔ دوم؛ وقتی پیمان میبندید، وعده میدهید و قرارداد میکنید بهم نزنید و تخلف نکنید. یک شب شنیدید که این قرارداد گاهی بین مردم و مردم، گاهی بین انسان و پروردگار و گاهی برعکس است یعنی بین پروردگار و انسان است. اما در آن که بین انسان و انسان است قرار و پیمانی بستید و عهدی کردید این را عمل کنید.
داستان عجیبی نقل شده است این را برایتان بگویم، این داستان خیلی فوق العاده است. ایران قبل از اسلام گاهی چندتا پادشاه صاحب تاج داشته است. به خصوص در زمان ساسانیان؛ یعنی مناطق ایران مثل الان مالزی بود که هر منطقهای برای خودش پادشاهی داشت. پادشاه مرکز ملک الملوک بود (که این راه و رسم الان در مالزی است در قدیمِ ایران بوده است). یکی از آنهایی که در ایران صاحب تاج و تخت و تابع مرکز و تیسفون بوده یک آقایی به نام هرمزان در منطقهٔ وسیع خوزستان است. بین ایران و مدینه جنگ شد. از جمله مراکزی که فتح شد و خیلی هم گسترده بود خوزستان آن روزگار بود. هرمزان که شاه آن منطقه بود اسیر شد، او را نکشتند و به مدینه آوردند.
البته این را هم به شما عرض کنم جنگ مدینه با ایران جنگ اسلام با ایران نبوده است بلکه جنگ حکومت ساخته شدهٔ بعد از درگذشت پیغمبر(ص) با ایران بوده است چون اینهایی که با ایران، رم و مناطق دیگر جنگیدند هیچ کدام جانشین پیغمبر(ص) نبودند و جنگشان جنگ مذهبی، دینی و الهی نبوده است چون در اسلام اصلاً جنگ ابتدایی نبود. اینها به مناطق مختلف یورش بردند، اینکه میگویند حکومت بعد از مرگ پیغمبر(ص)، اسلام را به ایران آورد، این یک حرف دروغی است، کدام اسلام را؟ اسلام پیغمبر(ص) را نیاوردند، اسلام امیرالمؤمنین(ع) را نیاوردند، پیغمبر(ص) که از دنیا رفته بود و نبود، امیرالمؤمنین (ع) را هم که کنار گذاشته بودند و کارهای نبود، چه اسلامی را به ایران آوردند؟ اسلام سقیفه را! نه قرآن، نه پیغمبر(ص) و نه امیرالمؤمنین(ع) را نمیشناختند. بعداً که شیعیان ناب امیرالمؤمنین(ع) در مناطقی؛ مثل یمن؛ مثل قم؛ مثل کاشان و مثل بعضی از مناطق دیگر ایران پخش شدند، آن تشیع که دینِ خدا بود در ایران ظهور کرد.
خب ایشان را به مدینه آوردند. هرمزان را شاهِ مدینه، نه خلیفهٔ پیغمبر(ص)، چون عالمان اهل تسنن کتابی ندارند که در آن نوشته باشد بعد از مرگ پیغمبر(ص)، پیغمبر(ص) اولی و دومی را خلیفه کرده است. اینها یک گروهی در مدینه بودند که همدست بودند، بعد از مرگ پیغمبر(ص) زیر یک سایبان نشستند و حاکم تعیین کردند، اصلاً کاری به اسلام، قرآن و پیغمبر اکرم(ص) ندارند.
خدا بعد از مرگ پیغمبر(ص) حاکم تعیین کرد؛ حاکم عالم، عادل، کریم، رحیم، قوی، ملکوتی و عرشی. بعد که پیغمبر(ص) در غدیر او را معرفی کرد، آیه آمد: «اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی» ﴿المائدة، 3﴾ یعنی دین پیروان علی دین کامل است و دین تمام است «وَ رَضِیتُ لَکمُ اَلْإِسْلاٰمَ دِیناً» ﴿المائدة، 3﴾ .
من در کتابخانهام هشتاد و پنج روایت خالص دارم که فقط در این موضوع است، هشتاد و پنجتا از مهمترین کتابهای عالمان بزرگ اهل سنت که در این روایات، با سند می گویند که پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرموده: «انت خلیفتی و وصی و قاضی دینی». اما یک نصفه خط از قول پیغمبر(ص) نداریم که پیغمبر(ص) به اولی، دومی و سومی گفته باشد بعد از مرگ من شما جانشین من هستید. نه اینها جانشین پیغمبر(ص) نبودند، اینها سهتا اعلیحضرت بودند. لذا به حکم کل کتب اهل تسنن، من هیچ وقت روی منبر اینها را خلیفه نمیگویم، چون اینها را پیغمبر(ص) خلیفه نکرده است و خلیفه هم نبودند.
زمان حکومت شاه دوم است. هرمزان را داخل مسجد آوردند (خود اهل تسنن نوشتند این حاکم دوم خیلی آدم تند، خشن و سختی بوده است). به هرمزان که برای خودش سالها شاه بوده، حکومتی داشته، آدم قوی بوده و حکومتش گسترده هم بوده است، به او میگوید یا مسلمان شو یا تو را میکشم.
حالا شما قرآن مجید و روایات اهل بیت (علیهم السلام) را ببینید، اصلاً ما اسلام اجباری نداریم، این جمله معنی ندارد که یا مسلمان شو یا تو را میکشم، برای چه؟ به چه دلیل او را میکشی؟ الان که برای تو و برای مردم ضرری ندارد، برای چه او را میکشی؟ این است که این اسلام ساختگی را به ایران آوردند.
هرمزان ایرانیِ باسواد، با ادب و با عاطفهای بود، به او گفت: اگر از کشتن من چارهای نداری یک ظرف آب خوردن به من بده. حاکم دوم هم گفت: ظرف آب برایش بیاورید تا بخورد. در یک ظرف چوبی آب آوردند. هرمزان گفت: که من به عمرم در مملکتم در ظرف چوبی آب نخوردم من برای خودم شخصیتی هستم. حالا اسلام به آدمها تواضع میدهد، ایشان که زرتشتی بود و تواضعی نداشت. شاه بود، قدرت داشت، قوی و حاکم بود. گفت: من در مملکت خودم در ظرف چوبی آب نخوردم، اگر دلتان میخواهد آب بخورم ظرف آب خوردن من باید آبگینهٔ دارای جواهر باشد. در مدینه هم یک چنین ظرفی پیدا نمیشد. امیرالمؤمنین (ع) داخل مسجد بود، به این حاکم دوم گفت که ایشان چیز اضافهای از شما نمیخواهد؛ چقدر عاطفه، محبت و بزرگواری! فرمود: چیز اضافهای از شما نمیخواهد، این در مملکت خودش ظرفهایش قیمتی بوده، خب عیبی ندارد بگردید یک ظرف زیبای خوبی را پیدا کنید و بیاورید. اینها رفتند یک کاسهٔ شیشهای چینی که خیلی خوب بود؛ حالا ساخت یمن، رم شرقی یا جای دیگر بوده است. آب پر کردند و آوردند دست هرمزان دادند. هرمزان آب را نگه داشت، آن آقای حاکم به او گفت: بخور، گفت: (خوب عنایت کنید) تا نخورم من را نمیکشی؟ گفت: نه من تعهد کردم که تا آب را نخوری تو را نکشم. ایشان هم ظرف را روی این سنگهای کف مسجد یا رملها پرت کرد، هم آب ریخت و هم ظرف خرد شد و شکست. خب ایشان هم تعهد کرده تا هرمزان آب نخورد او را نکشد، ماند که چه کار کند. یک نگاه به امیرالمؤمنین (ع) کرد و گفت: آقا تکلیف چیست؟ امیرالمؤمنین (ع) فرمود: تعهد کردی تا آب نخورد او را نکشی پس حق کشتن او را نداری. عنایت میکنید تعهد چقدر مهم است. گفت: پس چه کار کنم؟ امام گفت: از او جزیه بگیر. حالا هرمزان این برخوردهای امیرالمؤمنین (ع) را در ذهن خودش ارزیابی میکند و میبیند که اسلام این طرف است، اگر در ارزیابی دقت کنید میبیند اسلام این طرف است؛ یعنی طرف امیرالمؤمنین (ع) است. هرمزان گفت: (جزیه یعنی مالیات غیرمسلمانها) من اصلاً جزیه نمیدهم. گفت: خب چه کار میخواهی بکنی؟ مسلمان که میگویی نمیشوم، حیله هم که با من کردی که از کشته شدن نجات پیدا کنی، مالیات غیرمسلمانها را هم که میگویی نمیدهم، چه کار میخواهی بکنی؟ هرمزان گفت: از عمقِ قلب، دل و جانم مسلمان میشوم و به ایران هم برنمیگردم و همینجا میمانم. اسلام را این طرفی دید و حساب کرد جدایی از امیرالمؤمنین (ع) ضرر است. هرمزان گفت: من به کشور خودم هم برنمیگردم، همینجا میمانم. دستور دادند یک خانهٔ خالیِ خوبی را به او دادند، خیلی هم اسلامش اسلام خوبی شد، زندگی داشت تا از دنیا رفت، این تعهد بین انسان و انسان است.
تعهد بین انسان و خدا چقدر میارزد؟ من برای این تعهد یک آیه از سورهٔ آل عمران بخوانم که هم در آیه مسألهٔ عهد و پیمان است و هم قسم. هر دویش «ان الذین» این خیلی آیهٔ سنگینی است! «إِنَّ اَلَّذِینَ یشْتَرُونَ بِعَهْدِ اَللّٰهِ وَ أَیمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولٰئِک لاٰ خَلاٰقَ لَهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ وَ لاٰ یکلِّمُهُمُ اَللّٰهُ وَ لاٰ ینْظُرُ إِلَیهِمْ یوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ لاٰ یزَکیهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ» ﴿آلعمران، 77﴾ کسانی که عهد، قرارداد و پیمانِ دستور داده شدهِٔ خدا را به باد بدهند و کسانی که سوگندشان را به باد بدهند؛ گناهِشکستنِعهد و پیمان، گناهِبه باد دادنِقسم این است، چهارتا تبعات دارد،
الف) اینان در قیامت هیچ بهرهای نخواهند داشت.
ب) در قیامت خدا به اینان نظر رحمت نخواهد کرد.
ج) در قیامت خدا با اینها حرف نخواهد زد.
د) در قیامت خدا هیچ گناهی را از پروندهشان پاک نخواهد کرد.
بعد هم میگوید «وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ» ﴿آلعمران، 77﴾ اینها دارای عذابِ دردناک هستند. همینطور با مردم، خدا و پیغمبر(ص) قرارداد میبندند و بعد قرارداد را باد میدهند و عمل نمیکنند، شانه بالا میاندازند و قسمهایشان را میشکنند. مگر قوانینِ دین ارزان است؟ مگر قوانینش معمولی است؟ مگر قوانینش ساده است؟ تمام آیات قرآن حکم الله است، تمام روایات اهل بیت(علیهم السلام) وصل به علم الله است، اینها چیزهای سبکی نیست که من به آن اهمیت ندهم و برایش ارزش قائل نشوم، دین خیلی لطیف است، الله اکبر از لطافت دین! شما حادثهٔ کربلا را از بچگی شنیدید، غم و غصهٔ کربلا تمام شدنی نیست، مصیبت کربلا سرد شدنی نیست.
محور یکی از سنگینترین مصائب کربلا شمر است. زین العابدین(ع) میفرماید: اگر شمر خنجری که سر پدرم را با آن از بدن جدا کرد، این را بیاورد پیش من امانت بگذارد و بگوید آقا یک سال یا شش ماه این را نگهدار بعد من میآیم این را میگیرم، روزی که بیاید دنبال امانتش من امانتش را سالم به او پس میدهم.
همان مسألهٔ سوم روایت است «اذ انتمنتم فلا تخونوا» به امانت خیانت نکنید. حالا امانت گذار ممکن است شمر یا یکی دیگر باشد یا یک آدم خوبی باشد، یکی از اولیاء خدا باشد شما نباید به امانت خیانت کنید.
مرحوم آیت الله العظمی خویی یک رساله به نام منهاج الصالحین دارند که خیلی رسالهٔ با ارزشی است، دو جلد است، به زبانِ عربی و بسیار قوی است؛ یعنی یک فقه بسیار قوی است. ایشان در این رساله میفرماید: فحش دادن به حیوانات نجس العین مانند خوک، گراز، سگ و روباه حرام است و معصیت است. نه از باب اینکه خوک، گراز و سگ احترام دارند، از باب اینکه فحش دادن سخنِ بیاحترامی است. تو گناه میکنی که این فحش را میدهی، تو گناه میکنی که زبانت را خلافِ حق به جریان میاندازی. حکم خدا احترام دارد که در قرآن میگوید: فحش ندهید «وَ لاٰ تَسُبُّوا اَلَّذِینَ یدْعُونَ اَللّٰهِ بِغَیرِ عِلْمٍ» ﴿الأنعام، 108﴾ از باب این است که خدا میگوید: فحش حرام است، ناسزاگویی حرام است، از این باب معصیت است و در پروندهات مینویسند، نه از باب اینکه خوک محترم است یا سگ احترام دارد نه، حکمِ الهی احترام دارد، حکم پروردگار احترام دارد.
ببینید یکی از احکام خدا در قرآن که الان رها شده در مملکت ما این است «وَ لاٰ تَأْکلُوا أَمْوٰالَکمْ بَینَکمْ بِالْبٰاطِلِ» ﴿البقرة، 188﴾ مال مردم را به حرام برندارید و فرار کنید، مال مردم را برندارید به نام خودتان بکنید، مال مردم را برندارید در جیب خودتان بریزید، درست است؟ این مال مردم را نبرید حرام است. زمان مسیح هم حکم الهی بوده، زمان موسی، ابراهیم، نوح و آدم هم اینها بوده، همه در کتابهایمان هست.
یک وقتی یک مرشد زورخانه به من گفت: فلانی، من سی چهلتا کتاب دارم که به دردم نمیخورد اینها را بیاورم به شما بدهم؟ گفتم بیاور. خیلی کتابهای خوبی بود، من یک دانه از کتابهایش را که برای قرن هفتم بود نشستم خواندم، خیلی کتاب عالی بود. این در آن کتاب که برای قرن هفتم بود، بود. نوشته بود: حضرت مسیح از یک قبرستانی عبور میکرد، یکدفعه به پروردگار گفت: محبوب و مولای من! میشود یکی از مردههای این قبرستان را زنده کنی من با او صحبت کنم؟ خطاب رسید: بله، حیات و مرگ کار پروردگار است «محیی و ممیت» مسیح به یک قبر اشاره کرد و گفت: بلند شو ببینم چه کسی هستی؟ چه چیزی هستی؟ چه کار میکنی؟ قبر لرزید و بهم ریخت و خراب شد و یک پیرمرد حدود هفتاد هشتاد ساله با محاسن سفید وسط قبر بلند شد. خدا بدنش را به روحش برگرداند و به مسیح به عنوان مسیح سلام کرد. مسیح به او گفت: من را میشناسی؟ مرد گفت: خدا به من گفت عیسی صدایت میکند بلند شو ببین چه کارت دارد. لا اله الا الله خدا رحم کند! حضرت مسیح به این آقا که زنده شده بود گفت: پیرمرد چند سال است مردی؟ گفت: هفتصد سال است، چیزی داخل قبر نبود و خدا من را برگرداند. مسیح گفت: در این هفتصد سال و در برزخ که در قرآن است «وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلیٰ یوْمِ یبْعَثُونَ» ﴿المؤمنون، 100﴾ ببینید ما چندتا دنیا را رد کردیم؛ رحم، این دنیا، بعد آن طبق قرآن برزخ است، چهارمین دنیای ما هم قیامت است آنجا دیگر آخرش است. به او گفت: این هفتصد سال در برزخ چه کار میکنی؟ گفت: تلخی میکشم، گفت: بیدین بودی؟ گفت: نه، مسیح گفت: بیعبادت یا ظالم بودی؟ جواب داد: نه، مسیح گفت: با زن و بچهات تلخ بودی؟ مرد گفت: نه، مسیح گفت: خب برای چه تلخی میکشی؟ مرد گفت: برای اینکه به اندازهٔ وزن دو سهتا جو مال یتیم پیشم بود و من این را نبردم پس بدهم، یادم هم رفت وصیت کنم. مردم هفتصد سال است هر روز به من میگویند مال یتیم را به ناحق برای چه نگه داشتی؟! تلخی میکشم تا بعد که دوباره به من بگویند.
این داستان دین و ارزشهای دین است.
حرفم تمام، شب جمعه است، ساعات اربعین ابی عبدالله(ع) است. خدا خیلی به ما لطف کرده که امشب ما را اینجا دور همدیگر به عشق ابی عبدالله(ع) در این خانهٔ خودش جمع کرده است. برادران و خواهران! زمینهٔ آمرزش گناه امشب آماده است، نیت کنیم: خدایا! اگر حقی از مردم پیش ماست فردا برویم پس بدهیم. میماند گناهان بین خودمان و پروردگار؛ این هم بالای پنجاهتا روایت در معتبرترین کتابها داریم که گریهٔ بر ابی عبدالله(ع) باعث آمرزش این گناهان است.
اگر کورم خدا را میشناسم************ علی مرتضی را میشناسم
توان با عاشقانش زندگی کرد************ من این دیوانهها را میشناسم
دلم دیوانهٔ عشق حسین است************ غم و درد و بلا را میشناسم
ز بس بر سفرهٔ فیضش نشستم************ شهید کربلا را میشناسم
گدایش را به شاهی میرساند************ من این مشکل گشا را میشناسم
پریشان گرچه در شهری غریبم************ هزاران آشنا را میشناسم
خدایا عمهٔ ما اگر چیزی گم کرده باید در خیمهها گم کرده باشد، در این بیابان چه چیزی گم کرده که دارد دنبالش میگردد؟ نپرسیدند، اما اگر میپرسیدند عمه جواب میداد:
گلی گم کردهام میجویم آن را************ به هر گل میرسم میبویم آن را
اگر بینم گلم در خاک و در خون************ به آب دیدگان میشویم آن را
دیدند با یک دنیا ادب وارد گودال شد، رو به قبله نشست. دارد نیزه شکستهها را کنار میزند، شمشیر و چوب و سنگ را کنار میزند، یک مرتبه دیدند دست برد زیر بغل یک بدن قطعه قطعه و بدن را روی دامن گذاشت. هنوز سرش را پایین نینداخته بود که دید پیغمبر(ص) بالای گودال با سر و پای برهنه ایستاده است. شروع کرد با پیغمبر(ص) حرف زدن: «صلی علیک یا رسول الله ملیک السماء» من فقط عربیش را میخوانم طاقت معنی کردنش را ندارم «هذا حسینک مرمل بالدماء مقطع الاعضاء مصلوب العمامه و الرداء».
سمنان مهدیه اعظم دهه دوم صفر 98 جلسهٔ نهم