بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
هیچ سفر و هجرتی در طول تاریخ بشر پربارتر، سودمندتر، با منفعتتر و اثرگذارتر از سفر و هجرت حضرت سیدالشهدا از مدینه به کربلا نبوده است. جایگاه این هجرت و آثارش آنقدر عظیم است که طبق روایاتمان، مخصوصاً روایاتی که در کتاب با ارزش کامل الزیارات نقل شده است، خبرش را خداوند متعال به همهٔ پیغمبران داد. واسطهٔ خبر از زمان آدم تا روز تولد حضرت حسین (ع)، جبرئیل بود، ولی در کوه طور مفصل پروردگار عالم خبر ابی عبدالله (ع) و حادثهٔ کربلا را مستقیم در اختیار موسی بن عمران گذاشت.
امام نرسیده به کربلا یک مطلبی را اعلام کردند که باید این مطلب مورد توجه همهٔ انسانها قرار بگیرد و آن این بود که فرمودند: {لکم فی اسوه} من برای همهٔ شما یک سرمشقم، یک میزانم، یک معیار و یک شاقولم؛ ایمان او، اندیشهٔ او، اخلاق او، منش او، اعمال او، جهاد و ظلمستیزی او برای همهٔ مردم دنیا معیار و میزان الهی است.
اهل سنت نقل کردند از ابن عباس که میگوید: در این سفر مکه که منتهی به سفر کربلا شد من در طواف کعبه بودم (طواف مستحب، چون هنوز وقت حج واجب نرسیده بود قبل از حج واجب هم امام از مکه خارج شدند یعنی ابداً محرم نشدند که بعضیها میگویند حج را بدل به عمره کرد، حج واجب از روز نهم ذی الحجه شروع میشود و ظهر نهم که مردم باید حج تمتع را از عرفات شروع کنند، امام روز هشتم از مکه خارج شدند بنابراین حرف ابن عباس مربوط به یک طواف مستحب است).
میگوید: من در حال طواف بودم این صدا را شنیدم ولی گوینده را ندیدم که ندا کننده گفت: هر کسی میخواهد با پروردگار عالم بیعت کند با حسین بن علی بیعت کند! که ما در قرآن مجید نمونهاش را داریم خداوند به پیغمبر (ص) میفرماید: «إِنَّ اَلَّذِینَ یبٰایعُونَک» ﴿الفتح، 10﴾ آنهایی که با تو بیعت میکنند بیعت به ایمان، به اسلام، به ترک گناه، به انجام واجبات میکنند، اینان مستقیماً «یبٰایعُونَ اَللّٰهَ» ﴿الفتح، 10﴾ با خدا دارند بیعت میکنند؛ یعنی علناً قرآن میفرماید: دست پیغمبر (ص) دست قدرت خداست، دست رحمت خداست و همین معنا را ابن عباس میگوید: من از یک منادی آسمانی شنیدم ولی آن صاحب صدا را نمیدیدم ولی داشت اعلام میکرد هر کس میخواهد با خدا بیعت کند با حسین بن علی بیعت کند. بنابراین امام تجلی صفات خداست، تجلی اخلاق خداست، تجلی رحمت خداست، تجلی عدالت و کرامت پروردگار عالم است، بر این اساس برای تک تک مردم جهان میزان است، سرمشق و معیار است یعنی هر کسی که در همهٔ امور حیاتش، در افکار، اعمال و اخلاقش به حضرت اقتدا کند تمام درهای سعادت و نجات را به روی خودش باز کرده است.
امام در فرمایشاتی که دارند خط سیر حیات و زندگی خودشان و یارانشان و اهل بیتشان را در چند جملهٔ نورانی بیان کردند؛ یعنی اگر کسی بخواهد به حضرت اقتدا کند باید عمق این چند جمله را بفهمد. در ابتدای سخنان نورانیشان در حالی که در محاصرهٔ همهٔ مصائب، سختیها، بلاها و مشکلات بودند و هیچ راه بیرون رفتی وجود نداشت جز اینکه تسلیم حکومت یزید شوند، خب تسلیم حکومت ظالمان شدن از محرمات شدید الهی است؛ یعنی یک مؤمن به هیچ شکل نباید رنگ ستمگران را به خودش بگیرد. امام در یک جملهای اعلام کردند: {انی لا آری الموت الا سعاده} من که دارم ایستادگی میکنم، من که با ظالم کنار نمیآیم، و برایم هم روشن است این کنار نیامدن و این سازش نکردن با ظالم منتهی به شهادت من میشود، من مرگ به این کیفیت را برای خودم خوشبختی ابدی میدانم {و لا الحیاه مع الظالمین الا برما} و زندگی کردن کنار ستمگران و قبول حکومتشان و فریاد نزدن و مبارزه نکردن را برای اینکه زنده بمانم این زنده ماندن را ننگ میدانم! خط سیر زندگیشان را اینطور بیان کردند، این خیلی قابل دقت است در حالی که در محاصرهٔ دایرهوار تمام سختیها، مشکلات و محدودیتها بودند اینطور شروع کردند، انسان شگفتزده میشود از این روحیهٔ عظیم!
{نحمده علی السراء و الضراء} من به طور پیوسته و دائم ستایش کنندهٔ پروردگار هستم چه اینکه در محاصرهٔ خوشیها باشم و یک ذره رنج و سختی و مشکل نداشته باشم، چه اینکه در محاصرهٔ سختیها و بلاها و طوفانها و تلخیها باشم؛ یعنی من روحم در خوشیها، در بلاها، در رفاه و در سختیها آزاد است، فقط پیوند با پروردگار دارد، ذرهای خوشیها و ناراحتیها و رنجها در من نسبت به ارتباطم با پروردگار اثر منفی ندارد، خوش باشم یا ناخوش، راحت باشم یا ناراحت، در رفاه باشم یا در طوفان مشکلات؛ ستایشگر خدا هستم، یعنی آن چیزی که برای من مهم است پروردگار است، خوشیها اثری به حال من و به زندگی من و به روحیات من ندارد، سختیها و مشکلات اثری به من ندارد، من از یک کانون اثر مثبت میگیرم آن هم توحید است، آن هم فقط پروردگار است.
خب این روحیه خیلی روحیهٔ شگفتآوری است
موحد چو در پای ریزی زرش / ...
بیایند خروار خروار طلا و نقره جلوی پایش بریزند بگویند برای تو است
موحد چو در پای ریزی زرش/ وگر تیغ هندی نهی بر سرش/
اتفاقاً آن خنجری که با آن سر حضرت را جدا کردند ساخت هند بوده، یک خنجر بسیار سنگین و برندهای بوده است
موحد چو در پای ریزی زرش/ وگر تیغ هندی نهی بر سرش/
امید و هراسش نباشد ز کس/ بر این است آیین توحید و بس/.
من یک آقایی را یک بار دیدم که خبر شده بودم غرق در مشکلات است اما از این ایمان و از این توحیدش در حد ظرفیت وجودیش خبر نداشتم. او را که زیارت کردم بعد از خبر شدن از مشکلاتش و دیدن یک داغ سخت، تنها فرزندش با نوهاش که در یک تصادف از دنیا رفتند، با این داغ یک مشکل شدید دیگر برای خودش پیش آمده بود که حل نشد تا وقتی از دنیا رفت. وقتی با او برخورد کردم گفتم: حالتان چطور است؟ کم یادم میآید جواب این احوالپرسی را با یک چهرهٔ باز با نشاط._ آخر یک وقت من میگویم: الحمدلله، اما این الحمدلله زورکی است، یک وقت میگویم خدا را شکر زورکی است،_ اما این آدم با یک چهرهٔ شاد پرنشاط برگشت به من گفت:
/ندانم که خوش یا که ناخوش کدام است/
همینی که امام فرمود: من ستایشگر حقم، میخواهد غرق در خوشیها باشم میخواهد غرق در بلاها و مصائب باشم، این دو کانون هیچ اثری در من ندارد، آن چیزی که من از آن اثر میگیرم فقط حق است، فقط پروردگار است، فقط خواستههای الهی است،
ندانم که خوش یا که ناخوش کدام است/ خوش آن است بر من که او میپسندد/
که در دوبیتیهای باباطاهر این عارف بزرگ شیعه و این عالم و دانشمند و متفکر داریم:
یکی درد و یکی درمان پسندد/ یکی وصل و یکی هجران پسندد/
من از درمان و درد و وصل و هجران/ پسندم آنچه را جانان پسندد/.
اینکه انسان توجهش در همهٔ حالات زندگی به یک کانون، به یک نقطه و به یک منبع نور باشد، خوشیها او را منحرف نکنند، سختیها او را از پا درنیاورند این بالاترین روحیه است.
{نحمده علی السراء و الضراء} من دائم و پیوسته ستایشگر پروردگارم، چه اینکه غرق در خوشیها باشم چه اینکه غرق در بلاها و گرفتاریها باشم، البته منظور حرف ابی عبدالله (ع) خوشیهای مثبت است. {احمدک اللهم} خدایا تو را میستایم که من و اهل بیتم و اصحابم را {با نبوت ارزش دادی}.
اینجا خیلی جالب است من چون از آن ضمیر جمع درمیآید خودش هجده نفر اهل بیتش و پنجاه و چند نفر یارانش که جمعاً میشدند هفتاد و دو نفر که پیغمبراکرم (ص) میفرماید: آقای تمام مردمِ اولین و آخرینِ جهان شهیدان هستند؛ یعنی این شهیدان مقام فوق همهٔ آدمیان هستند و آقای شهیدان عالم هستند {من الاولین و الاخرین} شهیدان کربلا هستند، این حرفها برای قبل از حادثهٔ کربلاست، شاید آن وقتی که پیغمبر (ص) این حرف را زده از این هفتاد و دو نفر فقط خود ابی عبدالله (ع) به دنیا آمده بود، چون حرف برای زمانی است که تقریباً ابی عبدالله (ع) سه چهار سالش بوده و آقای تمام مردم عالم، شهیدان هستند، آقای همهٔ شهیدان عالم، شهدای کربلا هستند، آقای شهدای کربلا حسین من است! یعنی شما این ترتیب را اندیشه کنید که پیغمبر (ص) آمده ابی عبدالله (ع) را فوق معرفی کرده است، پیغمبر (ص) ابی عبدالله (ع) را «عظیم العظماء» معرفی کرده است، یعنی بزرگ همهٔ بزرگان عالم و این جمله را هم در حق هیچ کس ندارد {حسین منی} حسین همهٔ وجود من است {و انا من حسین} و من همهٔ وجود حسینم، که برادران اهل علم میدانند که این مسألهٔ {حسین منی و انا من حسین} را باید با قاعدهٔ فلسفیِ اتحاد عاقل و عقل و معقول باید حلش کرد، هیچ راه دیگری ندارد یعنی فهم {حسین منی و انا من حسین} جز با این قاعدهٔ فلسفی امکان ندارد، یعنی باید من بنشینم اتحاد عاقل و عقل و معقول را بفهمم تا برایم معلوم شود پیغمبر (ص) اکرم چه فرمودند.
خب {احمدک اللهم} خدایا تو را با همهٔ وجود ستایش میکنم دائم به چه؟ (علیان اکرمتنا بالنبوه) که من و هجده نفر اهل بیتم و پنجاه و چند نفر یارانم را با نبوت ارزش دادی، یعنی همهٔ ارزش ما تسلیم بودنمان به نبوت پیغمبر (ص) است در همهٔ شئون نبوت با عبارت عرفانیتر؛ من و هجده نفر اهل بیتم و پنجاه و چهار نفر یارانم فانی در نبوت هستیم یعنی اگر کسی بخواهد نبوت شئون نبوت وحی به نبوت نور نبوت حقیقت نبوت و ارزش نبوت را بفهمد بیاید ما هفتاد و دوتا را نگاه کند ما جلوهگاه کامل نبوت پیغمبریم یعنی تمام ارزشهای نبوت را ما از افق وجود خودمان طلوع دادیم.
خب برویم سراغ قرآن، حالا اگر کسی با نبوت ارتباطی نداشته باشد ولی یک ثروتمند باشد، یک استاد باشد، یک مخترع یا یک دانشمند باشد، عیبی در وجودش است؟ سورهٔ انفال را بخوانید: «یٰا أَیهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکمْ لِمٰا یحْییکمْ» ﴿الأنفال، 24﴾ بدون ارتباط با نبوت پیغمبر (ص)، بدون ارتباط با دین پیغمبر (ص)، بدون ارتباط با قرآن پیغمبر (ص) هر کسی باشد مرده و میت است، میت هم به درد دفن کردن و زیر خاک رفتن میخورد. این ارزش نبوت است، نبوت یعنی حیات، نبوت یعنی زنده بودن، نبوت یعنی حیات ملکوتی، نبوت یعنی حیات الهی «اِسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکمْ لِمٰا یحْییکمْ» ﴿الأنفال، 24﴾
یعنی پیغمبر (ص) با آن مطلبشان میخواهند بفرمایند: زندهترین زندههای عالم؛ حسین (ع) و اهل بیت و یارانش هستند! پیغمبر (ص) این را میخواهد بگوید، اینکه میگوید آقای همهٔ عالمیان شهیدان هستند آقای همهٔ شهیدان شهدای کربلا هستند آقای شهدای کربلا حسین است با آیهٔ سورهٔ انفال کاملاً آدم درک میکند و با (حسین منی و انا من حسین) که اینها زندهترین زندههای عالم هستی هستند از ملائکه زندهتر هستند از موجودات روحانی غیب زندهتر هستند از عالمیان زندهتر هستند اگر مرده بودند که دیگر اسمی در این عالم نداشتند، زنده هستند که جهان و حیاتشان پر کرده، حیات از هستی فراتر رفته یعنی این هفتاد و دو نفر احاطهٔ هستی بر همهٔ عالم دارند و همهٔ عالم ملک و ملکوتش در احاطهٔ اینهاست آنها محیط هستند و جهانیان مُحاط هستند این یک جمله یعنی مردم اگر ارزش میخواهید ما را ببینید ما ارزشمان را از نبوت گرفتیم منهای ارتباط با نبوت مرگ است میت بودن است حالا انسان در هر جایگاهی که میخواهد باشد اینها را فرمود طبق همان جملهٔ در راه مکه و کربلا که ما او را سرمشق میزان معیار قرار بدهیم.
من دقیقاً یادم نیست روزی که هند، از استعمار پلید آلوده ستمگر انگلیس، به وسیلهٔ گاندی که یک آدم دانشمندی بود و دکترای حقوق داشت و با کارهایی که کرد انگلستان را در هند که ششصد میلیون نفر را در آن زمان در اسارت اقتصادی و سیاسی داشت آزاد کرد ششصد میلیون پای رادیو نشستند کمر استعمار شکست انگلیس را بیرون کردند استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بدست آوردند، ببینند گاندی در اولین سخنرانی پیروزی انقلاب چه میخواهد بگوید گاندی مسلمان نبود گاندی مذهبش هندو بود گاندی آنچه را که خیلی مقدس میدانست گاو بود هندو بود ولی حالا ششصد میلیون پای رادیو هستند ببینند گاندی چه میخواهد بگوید، من متن آن سخنرانی را نگه داشتم شاید پنجاه سال است وقتی گیر آوردم نگهش داشتم سخنرانی گاندی پنج دقیقه طول نکشید، گفت: جامعهٔ هند! من کار جدیدی نکردم، من در ظلمستیزی قدم جدیدی برنداشتم، من برای آزاد کردن هند هیچ چیز را کشف نکردم و عمل بدیع و نو و تازهای را برای هند نیاوردم، کاری که من کردم درسی بوده که از ابی عبدالله الحسین گرفتم، بعد هم سخنرانیش تمام شد که امام میفرماید: من برای تمام مردم عالم سرمشقم ولی باید او را بشناسند تا از او سرمشق بگیرند.
(علیان اکرمتنا بالنبوه و علمتنا القرآن) خدایا چه لطف عظیمی به ما هفتاد و دو نفر کردی که باعث شدی، سبب شدی با رحمتت با لطفت ما قرآن را فهمیدیم، فهم قرآن نعمت کمی نیست (و علمتنا القرآن) خیلی جالب است، میگوید: معلم ما هفتاد و دو نفر در فهم قرآن تو بودی، یعنی یک ارتباط صاف آینهوار خالص با پروردگار پیدا کن تا پروردگار به قول خودش در قرآن «لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنٰا» ﴿العنکبوت، 69﴾ همهٔ راههای خیر را به رویتان باز کند (و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین) خدایا نعمت دیگری که به ما هفتاد و دو نفر در این دورهٔ عمر همهمان دادی دینفهمی بود نه دینداری ما دین فهمیدیم حالا دینداریم نه دینداری که دین را نفهمیده (فقهتنا فی الدین) ما دین را فهمیدیم با لطف تو و با رحمت تو دین را فهمیدیم که آمدیم در راه توحید و حق و حقیقت همهٔ بلاها مثل شربت با جان چشیدیم و لذت بردیم بعد به سه نعمت دیگر اشاره میکند بعد از نعمت نبوت بعد از نعمت فهم قرآن بعد از نعمت فهم دین.
(و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده فاجعلنا من الشاکرین) خدایا به ما گوش عنایت کردی، خدایا به ما نعمت چشم دادی، خدایا به ما نعمت ابزار شناخت دادی، حالا که این سه نعمت را به ما عنایت کردی به ما توفیق بده (فاجعلنا من الشاکرین) که ما نعمت گوش را، نعمت چشم را، نعمت درک را، در آنجایی که خودت میخواهی هزینه کنیم. شکر در اینجا نه به معنی این است که نگاه کنم گوش دارم چشم دارم قدرت درک دارم بگویم الهی شکر، نه! این شکری که امام میگوید: همانی است که در قرآن است «اِعْمَلُوا آلَ دٰاوُدَ شُکراً» ﴿سبإ، 13﴾ ای خاندان داود به خاطر اینکه شکر من را انجام داده باشید به دین عمل کنید یعنی اینجا کلمهٔ شکرا به قول طلبهها مفعول لاجله است یعنی اگر میخواهید شکر من را بجا بیاورید بجا آوردن شکر من با عمل به دین من میسر است.
خب این ششتا مسأله را که فرمود، بعد دوتا مطلب را گفت خیلی عجیب است، فرمود: (فانی لا اعلم اصحابا خیرا من اصحابی) من در این عالم و هستی از زمان آدم تا قیامت، بهتر از این یاران خودم را سراغ ندارم، اگر بود علم من شامل حالشان میشد اگر بهتر از این اصحاب من در جهان بود یقیناً من میدانستم، ولی نیست، هیچ پیغمبری، هیچ امامی، هیچ رهبری، هیچ فقیهی، هیچ عالمی، مانند یاران من را در این عالم ندارد بهتر از یاران من را ندارد این یک جمله که معرفی کرد ببینید چه کسانی با من هستند که در خوبی در عالم نمونه ندارند.
(فانی لا اعلم اصحابا خیرا من اصحابی و لا اهل بیت ابر و لا اوصل من اهل بیتی) و در تمام عالم خانوادهای نیکوکارتر و صلهٔ رحم کنندهتر از خانوادهٔ من وجود ندارد این هم گوشهای از اندیشه و عمل و اخلاق و فکر و روش امام در مورد خانوادهاش و یارانش.
خب با کدام فرصت من از عظمت خانوادهاش بگویم با کدام فرصت از این پنجاه و چهار نفر یارانش حرف بزنم؟ اینقدر میدانم که وقتی حضرت سکینه یک دختر این خانوادهاش، وقت ازدواجش شد، وقت ازدواجش فرزند بزرگوار حضرت مجتبی (ع) حسن بن حسن آمد منزل عمو، امام حسین (ع) فرمود عزیزدلم برای ازدواج با دختر من آمدی؟ گفت: بله! عمو. خوب دقت بفرمایید، گفت: کدام دخترم را میخواهی؟ فاطمه یا سکینه؟ گفت: عموجان سکینه! _خدایا به من فهم بده_ امام فرمود: من سکینه را شوهر نمیدهم برای اینکه این بچهٔ من به مقام انسلاخ رسیده، یعنی از غیر پروردگار این دختر همهٔ وجودش آمده بیرون، من هم کفوی برای این دختر در دنیا نمیبینم، سکینهٔ من هم وزن ندارد که شوهرش بدهم، حالا حضرت زهرا (س) هم وزنی مثل علی داشت امیرالمؤمنین (ع) هم وزنی مثل حضرت زهرا داشت امام حسین (ع) فرمود: این دختر هم وزن در عالم ندارد، این یکی از افراد خانوادهاش است که وقتی میخواست برود میدان سفارش سکینه را جداگانه به حضرت زینب (س) کرد فرمود: «فانها خیره نسوانی» با اینکه بچه بود سیزده سالش بود ولی ابی عبدالله (ع) از او تعبیر به زن کرد نه دختر، فرمود: زینب من این دختر بهترین زن خانوادهٔ من است، یارانشان را که در زیارتشان میخوانید «السلام علیکم یا اولیاء الله و احبائه السلام علیکم یا اصفیاء الله و اودائه یا انصار رسول الله یا انصار امیرالمؤمنین یا انصار ابی محمد حسن بن علی یا انصار ابی عبدالله (ع)» شما اصلاً شخصیت یارانش را ببینید چیست؟
یک روایت هم بگویم این روایت خیلی عجیب است، اتفاقاً امروز یکی از علمای شیراز به من زنگ زد گفت: من در نوار شما این روایت را شنیدم الان دارم برایتان میگویم دومین بار است یک بار تا حالا گفتم گفت: اصلاً برای من قابل درک نبود گفت من نمیدانستم چطوری این را بپرورانم و به مستمعم برسانم گفت خیلی سنگین بود معلوم است که خیلی سنگین است ما یک کلمه در قرآن داریم؛ عرش، عرش یعنی چه؟ لغت عرش یعنی تخت حکومت، صندلی حکومت، اما در قرآن مجید به معنی صندلی نیست که پروردگار عالم روی این صندلی نشسته باشد بر عالم حکمرانی کند، عرش چیست؟ معنیش من نیاز به این لغت پیدا کردم رفتم سراغ اهل بیت، روایات اهل بیت را بررسی کردم حدود سیتا چهلتا روایت است نهایتاً به این نتیجه رسیدم که امیرالمؤمنین و ائمهٔ ما امام صادق و امام باقر (علیهم السلام) میفرمایند: عرش یعنی جهان هستی خدا «اَلرَّحْمٰنُ عَلَی اَلْعَرْشِ اِسْتَویٰ» ﴿طه، 5﴾ یعنی حاکم بر جهان هستی، عرش جهان هستی، که طول و عرضش، حجمش، برای احدی معلوم نیست، برای هیچ کس معلوم نیست عرش چیست! یعنی طول و عرض و حجمش آن وقت. اهل سنت نقل کردند پیغمبر (ص) میفرماید: ما هم نقل کردیم که؛ من شب معراج عرش را که به من ارائه کردند یعنی همهٔ هستی را دیدم بر همهٔ هستی نوشته «ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه» این درکش خیلی مشکل است.
یعنی بس که هست از همه سو و از همه رو راه به تو، به تو برگردد حسین جان اگر راه رویی برگردد. دارند میرسند به کربلا، من مفصل آمدن به کربلایشان را برایتان بعداً میگویم اگر خدا بخواهد، نزدیک کربلا حضرت سکینه با عمهشان یک گفتگویی دارند که یک اهل دلی و یک اهل حالی خیلی وقت پیش شاید صد سال پیش در کنار حرم حضرت رضا این گفتگو را با حضرت زینب به نظم درآورده، خیلی دلسوزانه گفته، به عمه دارد میگوید:
شمیم جان فضای کوی بابم/ مرا اندر مشام جان برآید/
گمانم کربلا شد عمه نزدیک/ که بوی مشک ناب و عنبر آید/
به گوشم عمه از گهوارهٔ گور/ صدای شیرخواره اصغر آید/
دمیای ساربان محمل نگهدار/ که استقبال لیلا اکبر آید/
حسین را ای صبا برگو که از شام/ به سویت زینب غم پرور آید/
ولی ای عمه دارم التماسی/ قبول خاطر زارت گر آید/
که چون اندر سر قبر شهیدان/ تو را از گریه کام دل برآید/
مکن عمه در این صحرا تو منزل/ که ترسم شمر دون با خنجر آید/
این زن و بچه به فرمودهٔ امام زمان (عج) روز عاشورا دیده بودند که شمر با آن بدن سنگین روی سینهٔ ابی عبدالله (ع) نشست بعد از یک گفتگوی کمی شمر عصبانی شد و خشمگین شد، از روی سینه بلند شد بدن را به صورت برگرداند روی خاک! زانو روی شانهٔ ابی عبدالله (ع) گذاشت، سر مبارک را از پشت سر از بدن جدا کرد، زن و بچه با پای برهنه در بیابان فریاد میزدند (وا محمدا وا علیا) امام زمان (عج) میگوید: موهایشان را میکندند با دست به سر و صورت لطمه میزدند ولی در مقابل چشم زن و بچه سر بریده را بالای نیزه زدند.
«اللهم اشف مرضانا و استر عیوبنا اهلک اعدائنا و انصر قاعدنا ایَّد واحفظ امام زماننا».
سمنان مهدیه اعظم دهه دوم صفر جلسهٔ هشتم